ديوانه
اگــــر ديوانه ام خواهي بيا ديوانه ات هستم
اگر مسـتانه ام خــــواهي بيا مستانه ات هستم
اگر خواهي كه هم چون باده در پيمانه ام ريزي
بيا اي جــان شيــرينم كه من پيمانه ات هستم
اگر خــواهـي روي ميخانه و نوشي چو مستان می
بيا ديگــر مــرو آنجـا كه من ميخانه ات هستم
در اين ده روزه هستي گرمرا افسانه مي خواهي
لب افسونــگرت بگشا، كه من افسانه ات هستم
اگر خواهي كني صيدي تو در دريا ي عشق من
تو غواصي گزين جـــانا كه من دردانه ات هستم
دلـم را كـرده اي ويـرانه و گنجي در آن دارم
اگر تو طالب گــــنجي ، بيــا ويرانه ات هستم
اگر خـواهي وجودم را ، چنان شمعي بسوزاني
بسوزاي شعله خو ،آتش به جان پروانه ات هستم
تو خـود را عاقل و فرزانه مي داني وليكن من
از اول بـوده ام ديـوانـه و ديــــوانه ات هستم
شكـر خنـدي زدي بـر گـرية خونين اين مسكين
من «حيران» پر از غمها شـدم ، غـمخانه ات هستم
نظرات شما عزیزان:
جعفر سرخی 
ساعت13:46---24 شهريور 1390
درود بر سرکار خانم امینی عزیز :
از دیدارتان در اینجا واقعا خوشحال شدم . امیدوارم شاهد حضور مستدام سرکار عالیه باشیم . ممنونم